کشف کردم تازگیها
خانهی بابابزرگم
موزه است و گنج دارد
توی آن باید بگردم
پشت یک صندوق چوبی
روی یک طاق قدیمی
جعبهای دیدم پر از سنگ
یک گوزن زرد سیمی
شاپرکهای اسیری
توی قاب شیشهای بود
آه غمگین شد دل من
سوخت خاکستر شد و دود
ای خداجان کاش میشد
شاپرک آزاد باشد
توی این شیشه نباشد
بپرد و شاد باشد
طیبه ثابت